تــکه ای از رمــان
خوب میخوام تکه ای از رمانم رو بزارم من فصل به فصل نمیزارم چون اینجوری خیلی زیاد میشه خو بفرمایین برین "ادامه حرفامون"
بفرماااااییین لطفااااا
"بـــه نـام تــک نـوازنـده گـیـتار شـــکسـته ام"
کنــــارت کــــه هســــتم
عمــــــیق تر نــــفس مـی کشـــم
هــــوای بـــا هم بـــودنـــمانــــ را
مـــــی بــــلعم
و مبــــتلا تـــر مـــیشوم
کنــــارم بمــــان
اگــــر مـــخواهـــی
زنـــــده بــــمانـــم
"...مرسانا..."
_وااااااای جوراااابم...خدایا جورابم کجاااااس ترو خدا جوراب جونم پیدا شو...جوراب عزیزم...جوراب خوشگلم....هووووی زیبا رو پیدا شو دیگه....اوووووف
با حرص نشستم وسط اتاق ای خدا چرا این جوراب پیدا نمیشه هر روز صبح باس بگردم دنبالش اصن تقصیر خوده جورابه باس شعور داشته باشه که وقتی از دانشگاه میام و پرتش میکنم تو اتاق خودش پیدا شه والااااا ولی از حق نگذریم تقصیر خودمه از بس سلیقه دارم من خخخخ
یهو صدای بوق اومد که دهنم بسته شد با ترس سرمو بالا آوردم یا حضرت جواد بن بقیه آرشیداااااااس واااای الان همسایه ها میریزن بیرون چهار تا فحش به اون دیوونه میدن چهار تا هم به منه بدبخت با عصبانیت از جام بلند شدم و زیر لب گفتم:هر چقد میخوای بوق بزن من تا جورابمو پیدا نکنم از جام جُم نمیخورم والا...
به سمته تخت رفتم و سرمو بردم زیره تخت صدای بوق دیگه نمیومد در خونه باز شد آرشیدا بود ماشالله کلید خونه همه رو هم داره خونه مجردیا شوورش،خونه من،خونه داداشش...دیگه مونده کلید سرایدار دبیرستانمونم داشته باشه...این دخمل کلا شاسکوله(عزیزان شاسکول همون اسکول خودمونه)بله داشتم میگفتم
دوباره شروع به گشتن جورابم کردم:جـــــوری جووووونم،آهــــای زیبا رو. یهو احساس کردم یه نفر پشته سرمه خوده خودشه آرشیداس لاالله الله خوداااااایا به امید خودت توکل کردم به خودت(خخخخ)
سرم رو به سمتش بردم با ترس آب دهنمو صدا دار قورت دادم (البته برا مسخره بازی این اداها رو در آوردم)من:آرشیداااااااااااا جــــــــونم....تو کی اومدی؟آرشیدا:خووووود شیرینی بسه خل و چله دیوونه سه ساعته دارم بوق میزنم به حمدالله کری؟؟؟_نه عییزم(همون عزیزم خودمون)کوررررررررم.خداروشکر حامله بود وگرنه الان من در خدمت شما نبودم با همون عصبانیت گفت:تو هیچوقت آدم نمیشی نفسه عمیقی کشید و گفت:دونبال جورابت میگردی_آآآآآآآآآآآآآآریییییییییی_درررررد بدو کیفتو آماده کن تا جورابتو پیدا کنم...خدا بخواد صبحونه که خوردی؟؟؟_نـــــــچ_آخه انتر جون حداقل صبحونه رو میخوردی_آخه مگه این جورابه میزاره؟همیشه منو حرص میده یه چشم غره بهم رفت تا کمتر مزه بریزم ولییییی من که هیچوقت از رو نمیرفتم خندیدم و گفتم:اینطوری که تو چشم غره میری اولندش که شیرت خوش میشه دومندش دوروز دیگه بچت میترسه بهت نیگا کنه با این چشم غره هات والا خندید و گفت:ایقد زر مفت نزن بدو برو صبحونتو کوف کن دانشگاه دیر میشه_ای به چشممممم بانو_ایقد شبا تو آب نمک نخواب بانمک_نه عزیزم اشتب نشه من خودم گوله نمکم:)
و با خنده به سمته آشپزخونه رفتم خداروشکر مانتو و شلوار و مقنعم رو پوشیدم...عاشق صبحونم و برای صبحونه میمیرم و تا میتونم میخورم ولییی تا اون موقعی که با آرشیدا تو یه خونه زندگی میکردیم به زور صبح ها بلند میشدم تا بریم دانشگاه ولی از یه لحاظ خوب بود که یه صبحونه مفصلی میخوردم اما از یه سال پیش که آرشیدا با حسام ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش من مجبور شدم تنها زندگی کنم و صبح ها بسیار تا بسیااااار دیر بلند میشم و برای همین سریع باس اماده شم که برم دانشگاه برا همین نموتونم درست صبحونه بخورم بابا سامی و مامان لیندا 4سال پیش برگشتن اینگیلیس چون تا13 سالگیه من اینگیلیس بودیم بعدشم تا کنکور من صبر کردن و وقتی قبول شدم برگشتن اینگیلیس و الان دقیقا7ساله که من ایراااانم یه لیوان شیر براخودم ریختمممممم و شروع کردم به خوردنش که یهو آرشیدا با دو تا لنگ جوراب که یکیشون عروسکی صورتی بود و اون یکی رنگی رنگی بود وارد آشپزخونه شد و با حالت بامزه ای گفت:مری بیا جوراباتو پیدا کردم من:نـــــــــه...اینا که جفت نیستن _ بابا تو که نمیخوای کفشاتو در بیاری یه جوری میگه نــــــــه انگار میخواد بره مسجد نماز بخونه دیده نمیشن باو _ ابــــــــدا من اینا رو بپوشم با حرص گفت:کوووووفت...یه امروز رو جوراب پات نکن میمیری مگه . بلاخره باهزار سختی فراوون من رو مطقاعد (درست نوشتمش؟)کرد که یه امروز رو جوراب پام نکنم به سمته اتاقم رفتم و کوله ی مشکی- سفیدم رو از رو تخت برداشتم و روی کولم انداختم سریع یه نیگا به خودم تو آینه کردم به مانتویه مشکی پوشیده بودم که آستینای سه ربع داشت و و دوره کمرم و آستینام یه نوار سفید بود یه شلوار مشکی غواصی هم پوشیده بودم یه مقنعه دانشجویی طرح دار طلایی هم پوشیده بودم به به آفرین به منه خوشگل اعتماد به سقفم ندااااارم...صرفا جهت اطلاع گفتم از اتاق خارج شدم و همراهه آرشیدا از خونه خارج شدم و با هم به سمته ماشینه مازراتیه آرشیدا رفتیم و سوار شدیم ماشین رو روشن کرد و پاشو گذاشت رو گاز و دِ برووووو که رفتیم یاده قراری افتادم که با آرشیدا گذاشته بودیم افتادم قرار بود یه هفته با ماشینه اون بریم دانشگاه یه بارم با ماشینه من یادمه وقتی قرار بود ماشین بگیریم مثه هم گرفتیم اما اولا که به تفاهم نمیرسیدیم چی بخریم من میگفتم کیاموهاوا برداریم اون میگفت لندکروز برداریم من میگفتم نه و کلی سره این قضایا دعوامون شد حسابی بلاخره قانعه شدیم که مازراتی گیبلی سفید برداریم(بله دیگه...ما با کلاسیم)خخخ کلا ما دوتا دوست داریم هر جا میریم سِت کنیم از لباس گرفته تا ماشین و عروسک و...مثلا الان درسته شکله مانتوهامون فرق میکنه ولی رنگشون یکیه همیشه هر جا که میخوایم بریم شبش میزنگیم به هم و قرار میزاریم که چه رنگه شلوار و لباس و مقنعه ای بپوشیم همیطور تو فکر و خیالایه چرتِ خودم بودم که آرشی گفن:مری _ ها؟؟؟ _حالا کلاسه اولیمون که غیبت خوردیم ولی حیییییف کلاسه ساسان بود _ آخـــــــــ گفتی ساسان یادم رفت دیشب جوابشو بدم اّی اّی اّی تو روحت _ حالا چرا تو روحه من؟ _ میگم آجی _ بنال _ من گشنمه _ خو تقصیر خودته صُبا (صبح ها) زود بلند شو که بتونی صبحونتو بخوری _ اّه تو هم مثه مامان بزرگا یهو گفتم: راستی آرشی میدونستی سه شنبه کنسرت آریان رسولیه _ واااااااقعـــــــا؟؟؟کجـــــا؟؟؟ _ کــــرج _ اّه چرا کرج؟ _ اگه دوست داری میخوای بگم بیان دمه در خونه شما شروع به زدن و خوندن کنن _ لوس پایه ای بریم _ پایم در حد مرگ.... هسدم _ منم هسدم ساعت چند کنسرته _ اووووووم....درست نمیدونم ولی نوا گفت:8:30_ایولا نوا....حالا اون از کجا میدونه؟؟؟ _ داییش کرج زندگی میکنه خو_ نوا هم میا؟؟؟ - نچ عشخم _ واااااااو باورت نمیشه من عاشق آریانا رسولیم خیلی بازیشو دوست دارم _ آره بابا کلا خانواده هنرمندین یهو گوشیم زنگ خورد نیگاش کردم شماره ساسی بود اسمشو ساسی اسی سیو کرده بودم جواب دادم : بلـــــــه اســــتاد؟؟؟ ساسان: الــــو مرسانا کجایی؟؟؟_علیک سلام پسر گل من خوبم همه خوبن سلام میرسونن هعییییی میگذرونیم خندید:سلام...خوبی...سلام برسون _همه خوبن تو خوبی؟...اومممم سوال بعدیت چی بود خندید و گفت:سلام برسون_سلامت باشی _ خوب حالا بگو کجایی؟_ دقیقا من الان تو لباسامم _ مری اذیت نکن دیگه _ خعله خو باو تو راهیم _بازم خواب موندی؟_ آره داداش _ خیله خو خیالم راحت شد...کاری نداری؟ _ نچ _ خدافظ _ خدافظ گوشی رو قطع کردم آرشیدا با خنده گفت:چطوری دلشو دزدیدی؟ _ قلب کیو؟ _ همین عاغای خوشتیپ رو _ ها ساسی رو میگی؟؟؟ برو گمشو بااااااو منو دوست نداااااله ما دوتا مثه یه دوستیم خانواده ها با هم رفت و امد دارن اونم به عنوان یه دوست خونوادگی.....تو هم دیگه زر نزن لفطااااااا_ آره جونه عمه ی نداشتت _ تا چشات درآد دیگه به دانشگاه رسیده بودیم از ماشین پیاده شدبم و وارد دانشگاه شدیم _ بدو الان کلاس شروع میشه _ باش به سمته کلاسمون رفتیم من فقط دو تا کلاس با آرشیدا داشتم وارد کلاس شدیم ارشیدا گفت میخواد اول بشینه چون من باهاش حرف میزنم و برای همین درس رو نمیفهمه به درک یه صندلی اخر کلاس پیدا کردم و رفتم نشسم روش و شروع کردم به زر زدن با کناریم یوهو استاده عصا قورت داده ی ما وارد کلاس شد و شروع کرد به زر زدن(ببشید منظور همون درس دادنه)اون درس میداد و من چرت میزدم همه استاد دارن ما هم استاد داریم همه استاداشون جوون و خوشمل استادا ما پیر همش یه استاد جوونی داریم اونم ساسی اونم که رو مرزه3_32ساله یه20 دقیقه دیگه مونده بود کلاس تموم شه که استاد پرسید:چقدر زمان داریم . منم که حوصلم سر رفته بود جو زده شدم و گفتم:در حده دو جمله که با بینندگان عزیز و محترم خدافظی کنید این استاد ما هم که عصاب تعطیل به این دانشجوهایه بدبخت که بخاطر حرف من داشتن میخندیدن گفت:همه ساکــــــــــت طهماسبی جون(استاده پِچِلِمون رو میگم)رو کرد سمته منه بدبخت که فقط میخواسم جو کلاس رو از اون حالت خشک و خالی در بیارم گفت:خانوم امینایی کمتر مزه بپرونین _ خو استاد من اگه میدونستم بخاطر وقته کممون ناراحت میشین که از اتاق فرمان زمانه بیشتری میگرفتم قیافه ی عصبانیه استاد رو که بیخیال نگم بهتره ولییییی بچه ها رو بگو ا خنده دساشون رو گذاشته بودن رو دلاشون و میخندیدن یوهو طهماسبی با داد گفت:خانوم امیناااااایی من نمیتونم دیگه شما رو تحمل کنم باید حتما بریم پیشه مدیر دانشگاه ای ووووااااااای نهههه خدای من این باره سوممه که میرم دفتر باز خداروشکر اقای بازقی(جنابه مدیر دانشگاه)با بابام دوسته دعوام نمیکنه ای خدا من غلط کردم شکر خوردم رو کردم به سمته استاد اخمو و گفتم:استاد من غلط کردم یه چیزی گفتم شما گه نباس بهتون بر بوخوره _ خانوم امینایی صحبت نباشهههههه بفرماااااییییین بیرون...
" خوب ایشالله تکه دیگه از رمان رو در روز های آینده میزارم"
امیدوارم خوشتون اومده باشه
"یا حق"
[ بازدید : 607 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]